- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب کوچۀ بنی هاشم
غروب بود وغمی می وزید در کوچه و پلک فــاجعه ای می پـرید در کوچه هوا گرفته زمین تیره آسمان ها تــار غروب بود و شب امّا رسید در کوچه در امتداد دو دیـوار سنگی نــزدیک فـرشته ای پر خود می کشید در کوچه وکودکی که پرچادری به دستش بود کــنـار مـادر خود می دویـد در کوچه مسیرخانه همین بود وچشم او می دید چگــونه راه به پایان رسید در کوچه در امتداد دو دیوار سنگی نــزدیـک چهل نفر همه از سنگ دید در کوچه به خشم پنجۀ خود می فـشرد نامردی همانکه لب زغضب می گزید درکوچه چه شد،که زد،چه به روزش رسید با سیلی؟ صدای مــادر خود می شنید در کوچه غروب بود ودلی مثل گوشواره شکست و کودکی شده مـویش سپید در کوچه
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
رنگِ پــایـیــز به دیــوارِ بهاری افــتاد بر درِ خانه ی خورشید شــراری افتاد فــاطــمه ظرفیت کــل ولایت را داشت وقت افــتــادن او ایــل و تبــاری افتاد تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خـدا او کنــارِ در و در نـیــز کنــاری افتاد بعدِ یک عمر مــراعاتِ کنـیزانِ حــرم فضه ی خادمه آخر به چه کاری افـتاد ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند به روی مسجــدیان گرد و غباری افتاد غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کـرد همه دیدند سقیفه به چــه خــواری افتاد
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
تفـسـير رنجـنـامۀ كـوثـر نگـفـتـنی ست تـشريـح حـادثـات مـكـرر نگـفـتنی ست مبنای روضه خواندن ما بركنايه است بــاور كـنـيد روضۀ مادر نگـفـتنی ست وقتي كه با اشاره ای از دست می رويم شرح تمام روضه كه ديگر نگـفتنی ست حالا بـمـانـد آن همه غـربت نشـينی اش دلـتـنـگـيِ فــراق پـيـمـبـر نگـفـتنی ست آري سه ماه خون جگر خورد ودم نزد از قصه ای كه سخت تر از هر نگـفتنی ست بهتر كه حرف كوچه ی دلواپسي نـشد اصلاً حـكــايت گــل پـرپر نگـفتنی ست با بال اشك سـمت حـرم پـر كـشيـده ايم شوق طواف مرقدش آخر نگـفتنی ست! جــريان گــوشــوار شكـستــه براي بعد مـرثــيــه هاي خاكي معجر نگـفتنی ست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها
یــافـتم میـقـات من پـشت دَرَست حفظ صاحب خانه از حج برترست رَمی شیطان کردم از امـر جلیل تــا بگـیرم کـعـبه از اصحاب فیل بسته بودم پشت در احــرام خود رهسپــر کردم به مسجد گام خود ســعــی کــردم تــا نـماند فاصله از صـفـا تــا مـروه کردم هـروَله گفتم او شمع است و من پروانهام بــر نـگــردم بیعــلی در خـانهام حجّ من رخسار حیدر دیدن است طوف من دور علی گردیدن است آنــقــدر ای قـبـلــۀ بـیـتالـحـرام دور تـو گشتم که شد حجّــم، تمام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمؤمنین علیهالسلام
ای شمع سینه سوختهی انجمن عــلـی تــقــدیر تست سوختن و ساختن، علی ای رهبری که منزویات کرده جهل خلق ای آشــنــای درد، غریب وطن عــلی من پهلویم شکسته و تو دل شکستهای من برتو گریه میکنم و تو، به من علی من سینه خُرد گشته و تو سینه سوخته من با تو گفتم و تو به کس دم مزن علی من بازویم سیه شده تو دست، روی دست بر گو کجاست بازوی خیبرشکن علی سربسته به، که بعد حـمایت ز حقّ تو در اخــتــیار من نَبُوَد دست من عــلی گفتم به شب کفن کن و شب دفن کن ولیک از تن نــمـانده هیــچ برای کـفـن علی
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
پــرواز آســمــانی او را مَــلک نداشت ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست آن نور ناب، واهمه ای از مـحک نـداشت مهتاب زیــر سیــلـی شب بود و آفتاب حـتـی دو دست بــاز بــرای کـمک نداشت این بــود دسـتـمـزد رسالت؟ زمینیان! ای خلق خیره! دست پیمبر نـمک نداشت؟ میپرسد ازشما که چه کردید؟ مردمان گـلــدان یــاس باغچه ی من تـرَک نداشت خورشید و ماه را به زمینی فـروختند ای کاش خاک تـیــرۀ یـثرب فـدک نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دست نوازشش دگراز کار مانده است بر بـازویش مدال غـم یـار مانده است با اینکه نا ندارد و قــامت کـمان شـده چون کوه پشت حیدرکرار مانده است هرشب برای غـربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها غـصه زیاد خورده که بیمار مانده است زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد در کار این مریضه پرستار مانده است از نحــوۀ قـدم زدنـش حــدس می زنـم چشمان ضرب دیدۀ او تار مانده است کـمـتــر شده تــورم پلکش ولی هنــوز بر پـیکرش جراحت بسیار مانده است هر ثـانــیــه تـنــفــس او کنــد می شود بد جور در میان در انگـار مانده است ای فـضه لا اقــل تو جــواب مــرا بده این جای پای کیست به دیوار مانده است؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها با دخترش
آئـیـنــه دار اُمِّ ابــیــهــا صـبـور بــاش زینب در این دو روزۀ دنیا صبور باش دنـیا اسیـر درد و غـم بی مـلالی است در این سکوت سرد تماشا صبور باش بابا که نیست هرچه دلت خواست گریه کن امــا کــنـار غــربت بــابـا صبور باش این روزهای غــرق محـن با بـرادرت یا صحبتی ز کوچه مکن یا صبور باش حرفی نزن ز پهـلـوی زخـمی مـادرت در این غروب عاطفه تنها صبور باش کار من از طبیب و مـداوا گذشته است انگـار رفـتـنـی شده زهـرا صبور باش گــاهــی دلت بهانهی مــادر که می کند بر سر بگیــر چادر من را صبور باش امـروز تــازه اول راهـسـت دخـــتــرم فردا که پَر کشیدم از اینجا صبور باش یک روز می روی به بـیـابــان کربـلا بر تل بـیـقراری و غـمـها صبور باش خورشید خون گرفتۀ من پیش چشم تو بر روی نـیـزه می رود اما صبور باش این آخرین وصیت مادر به زینب است تا جان به پای مکتب مولا صبور باش از کربلا به بعد علم روی دوش توست روح حماسه! زینب کبری! صبور باش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها
وقتی که آسمان و زمیـن تـار می شود دسـت سیــاه فـتـنــه پــدیــدار می شود یــارب ببین چگــونه علــمــدار لافتی در حـلــقـه طنــاب گـرفـتـار می شـود درخانه ای که مجلس ترحیم مصطفی ست کــوثـر کـتـیـبـۀ در و دیـوار می شـود هـنـگـام ثـبـت واقــعــۀ غـربـت عـلی خون جوهر و قلم نوک مسمار می شود بربازویم نوشته که در کوچه شوهرم بــا یک غــلاف تـیغ عـزادار می شود وقتی که میدوم سوی حیدر؛نفس زدن با سیـنـه شکـسـتـه چه دشوار می شود زینب مـریز اشک که این تـازیـانه ها در کـربـلا بــرای تو تـکـرار می شود
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
نیمه شب، اشک، عزا، آه چه غوغا شده بود مجلس خـتــم عــلــی بود که برپــا شده بود گــریــه کن: دیــده ي خــونــبــار ولــی الله و روضه خوان:چشم کبودی که معمّا شده بود آنکــه در صبــر زبــانــزد شده بـود از اول حــال بی صبــرتر از فضه و أسما شده بود هق هق گریه و مـولای صبــوری، ای وای راز جــانــسوز تــرین حــادثه اِفشا شده بود بــازویی را که نــود روز ز مـــولا پـوشاند در شب پَــر زدنـش، قــاتــل مــولا شده بود آه تــا صـبـح دگــر دیـــده ي او بـاز نــشــد درد پـهـلــو دگــر انــگــار مـــداوا شـده بود دست میشست زجان، لحظه به لحظه مولا گــرچه زهــرا خودش از قبل مهیّـا شده بود بر عــلــی آن شب جانکاه چهل سال گذشت بعد از آن قــامت خـیـبــرشکنش تا شده بود شــایــعــه شد که عــلــی عاقبت از پـا افتاد هر چه شد آه ، پس از رفتن زهـرا شده بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
با آنکه نفسهای پر از بـال زدن داشت در چشم کبودش رمق بودن من داشت گــلــدوزی پــیــراهــن او تا شب آخـر با من که نه! با اشک وغم و ناله سخن داشت می گفت: ببین پینه ی دستم شده بهتــر می گفت ولی آتش صد زخم به تن داشت میگفت: مهم نیست یکی دو سه جراحت یا اینکه نمی گفت چه دردی به بدن داشت از آرزوی خــوب شدن گـفـتــم و گفتم اما مگر این زخم، سرِ خوب شدن داشت؟! یک عمرنشستیم و دراین کوچه نوشتیم: ای شهر! مگر یک زن غمدیده زدن داشت؟
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بــانــو ســه مــاه منتظر این دقـیقــه ام مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام زهــرا مرا چه قـدر بــدهکار می کنی داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟ دراین سه ماه، آب شدم، امتحـان شدم با هر صدای سرفۀ تو نـیمـه جان شدم با دیــدنت، نگــاه مرا سیل غـم گرفت بـا اولیــن تـبـسـم تو، گـریــه ام گرفت زحمت نکش! هنوز سرت درد میکند باید کـمک کنــم، کـمـرت درد می کند آیینه ی پُــر از تَــرکم ، احتـیـاط کـن فـکـری به حـال و روز بدِ کائنات کن تا کهـنه زخـم بازوی تان تیـر می کشد دستــاس خــانه، آه نفس گـیـر می کشد با اینکه اهل ِ صحبت بی پـرده نیـستم راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم جارو نکش! که فاطمه جان درد می کشم دارم شـبـیـه پـهـلـوی تان درد می کشم گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت فصل بـهـارآمد و این سوز هم گذشت آشـفـتـه خـانـۀ جـگـرم را چه می کنی خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی زهرا به جای نان، غم ما را درست کن حـلـوای خـتـم شـیرخدا را درست کن مبهوت و مات ماندم از این مِهرمادری دست شکـسـته جانب دستاس می بری جانِ عـلی بگو که تو با این همه تبت شانـه زدی چگـونه به گیسوی زینبت از دست تــو، به آه شکــایت بـیـاورم نـگـذاشـتـی طـبـیـب بـرایـت بـیــاورم شُـستی تن حسین وحسن با کدام دست؟ آماده کــرده ای تو کـفـن با کـدام دست حرف ازکفن شد وجگرت سوخت فاطمه از تـشنـگی لبِ پـسرت سوخت فاطمه حرف ازکفن شد وکفنت ناله زد حسین خـونـابــه هـای پیرهنت ناله زد حسین با رفتنت! عطربهشت ست که می بری رویِ مرا زمین نزن این روز آخری دراین سه ماه، آب شـدم، امتحان شدم با هرصدای سرفۀ تو نصفه جان شدم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
در اولیــن نـمـاز غــریـبــی بــدون تــو جــز اشک من نمانده نصیبی بدون تو دست علی پس از تو به کاری نمی رود دیگرنه آن دلی ست شکـیـبـی بدون تو هر لحظه خاطرات تو را می کنم مرور جـز یـاد تو که نیست طبـیبی بدون تو چــادر نــمــاز دخـتــر تو می کـشد مـرا دارد عجب صـدای نـجـیـبی بدون تـو گاهی که پیش بستر خـالی نشـسته است بـر دختـرت کجاست مجـیبی بدون تو کـار حـسیـن تو ز تـسـلّـی گـذشته است دارد حـسـن نـوای عجـیـبــی بـدون تو خیزو ببین که زندگیم سخت درهم است به یـاد من نـمـانــده حـبـیـبـی بدون تو تــابــوت هــم کــه آیـنــه دق شــده مـرا حـیــدر شـده بــلا زده بـی بی بدون تو دیوار و در به جای همه حرف می زنند دیـگـر نـیـاز نیست خـطـیبی بـدون تو در قـتـلـگــاه ،زنــدگـی آسـان نمی شـود تـنهـا رواست شیب خـضیـبی بدون تو ازعطر یاس هر سحرت مانده در حرم تـنهـا شـمـیـم سـرخـی سـیـبی بدون تو
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
برای روضۀ زهـرا به ما تـوان بدهـید به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید برای سـیـنه زدن در عـزای مـادرمان در این حســینیه ها بیشــتر زمان بدهید میان روضه که همسایه ایم بین بهشت کـنــار خانه ی زهرا به ما مکان بدهید برای گریه بر آنچه که آمده ســـرمـان به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید به آه و زمزمه در روضه هــا تسلایی به قلب غـم زدۀ صاحـب الـزمان بدهـید اگر سوال شد آخـر چه شد به مادر مـا فقط به دیـدۀ حـسرت سری تکـان بدهید نمی شود که بگوییم بین کوچه چه شد بــرای مـرثـیـه خواندن اگر زبان بدهید به روز حشر زمان حساب نـاله زنـیم: فـقـط به خـاطـر زهرا به ما امان بدهید قسم به عصمت آن چادری که خاکی شد مــزار مــادرمان را نـشـانـمان بـدهــیـد اگــر که روزی مـا دیــدن مـدیـنه نـشد بــرات کرب و بـلایی به دستمـان بدهید
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
وقتی گدای فاطمه بودن برای مـاست احساس میکنیم که دو عــالـم گدای ماست با گریه بهر فـاطمه آدم عــزیـز است این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست اینجا به ما حسین حسین وحی میشود پیغمبــریــم و مجلس زهــرا حرای ماست سلمان شــدن نتیجه همسایگی اوست زهــرا بــرای سـیــر کـمــال ولای ماست تنهاوسیله ای که نخش هم شفاعت است چــادر نــمــاز مــادر ارباب هــای ماست باران به خاطر نوه ی فضه می رسد مــا خــادمـیـم و ابر کرم در دعای ماست فــرمــوده اند داخــل آتـش نمـیـشویم فــردا اگــر شفاعت زهــرا بــرای ماست
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
چه میشد؟ گر مرا با غربت خود آشنا میکرد چه میشد سفرهاش گر، گل برای غنچه وا میکرد چرا میکرد دور از چار طفلش بستر خود را گل از چه خویش را از غنچههای خود جدا میکرد اگرازگریهاش همسایگان را شکوه بر لب بود دل شبها نمیزد پـلک و آنان را دعا میکرد به چشم خویشتن دیدم که بشکستند بازویش ولی مــادر مگر دامان حـیـدر را رها میکرد هم ازسینه هم از بازوش خون میرفت در آن روز ولیکن میدویــد و بــاز بــابـا را صدا میکرد نمـاز عشق نیّت کرد ما بین در و دیــوار ولی زان پس رکوع خود میان کوچهها میکرد مرا همراه می برد و به روی شانه ام دستش قــد دخـتــر، برای مـادرش کار عصا میکرد
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن یـا پـاســخ ســلام بـگـو یـا سـلام کن ای آفـتـاب خـانه حـیـدر مکن غـروب این سایه را تو بر سر من مستدام کن پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است بـر من امـیـد من نگـهی را تمـام کن تا آیــدم صدای خــدای عـلـی به گوش یک بـار با صدای گـرفـته صدام کن از سرو قدشکسته نخواهد کسی خـرام ای قــامـتـت قـیـامت من، کم قیام کن درهای خُـلـد بـر رخ من بــاز می کنی از مـهـر همره دو لبت یک کلام کن این کعبه بازویش حجـرالاسودعلیست زینب بــیــا و با حـجــرم استـلام کن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
گل، بر من و جوانی من گـریه میکند بلبل به خسته جانی من گریه میکند ازبس که هست غم به دلم، جای آه نیست مهمان به میزبانی من گــریه میکند از پــا فـتـاده پا و ز کار اوفتاده دست بـازو به نــاتــوانـی من گریه میکند گــلهای من هنوز شکــوفـا نگـشتهاند شبنم به بــاغـبــانی من گریه میکند در هــر قــدم نشـینم و خیزم میان راه پیری، براین جوانی من گریه میکند گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها بــر قــامت کـمـانی من گریه میکند این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه بـر چـهـرۀ خـزانی من گـریه میکند فــردا مــدیـنــه نـشـنود آوای گــریـهام بـر مـرگ نـاگهانی من گریه میکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
اشــكــم ولي ز چـشــم مدينه چكيـده ام يــاسم كه جـای بـاغ به در آرمـيـده ام چون ابرپشت پاي علي اشك ريخته ام چون آه در هـواي عـلـي پَـر كشيده ام اي شبه مــردهای مـديـنه چـه مي كنيد من ذوالـفـقـار خـستـه ولي آب ديده ام گفتي صلاح نيست كه نفـرينشان كني دست از دعا كشيدم و عزلت گزيده ام همچون نـسـيم در زده ام خـانه هايشان هر شب به كوچه هاي مديـنه وزيده ام در جـلـوه ام دوباره مكــرر نمی شـوم چون فرصتي گذشته ام و سر رسيده ام نـفـسـي فدا لنـفـسك يا مرتضی عــلـی هرچه بـلای توست به جانم خريده ام
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
زهرا حضورش نیازی به مردم نــدارد اصلاً ظهــورش مدینه و یا قــم نـدارد بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟ آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟ عصمت تباری که همسایه اش را ندیده همسایه اش نیز هم سایه اش را ندیده بانوی والا مقامی که مافوق نور است خورشید هفت آسمانی که مافوق نور است پـــروازها با قــنــوتش به بالا رسیدند اعجازها با نگــاهــش به عیسی رسیدند غیــر از خــدایــا خــدایا صدایی ندارد روی زمین غیــر محــراب جایی ندارد سجاده اش با مناجات کردن گره خورد هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد امروز بارانی ترین عنــایت به دستش فــردا فـــراوان ترینِ شفـاعت به دستش ازیک طرف دخترِ مردِ مشکل گشاهاست از یــک طرف خواهرِ آبروی گداهاست او حلـقـه ی اتصال رضا با جواد است بــاب الحوائج ترینی که بابِ مراد است وقتی که میخواست ازخانه اش دربیاید یــعــنــی به سمتِ حریـــم پـیـمـبر بیاید دور و برش از برادر برادر قرُق بود راه از پسر های موسی ابن جعفر قرُق بود دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش پای پسرهای موسی ابن جـعـفــر رکابش تا چــادرش خــاکـی از رد پایی نگیرد تا مـعــجــر بــا حجـــابش به جایی نگیرد او آمــد و مــایــهٔ افــتــخـــار همـه شد دسـتــه گــل مـــریــمــی بــهــار همه شد گیــرم نــبــودیم اما سلامش که کردیم گــیــرم نــدیــدیم، ما احترامش که کردیم ما سر بلندیم ازاین که گلابش نکردیم بـــا ازدحـــام ســر کــوچــه آبش نکردیم او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و قــربـــانِ قبل از برادر شدن را نـوشت و چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیوفتاد چه خوب تر که بارها از روی تل نیوفتاد گودالی از کشمکش های لشکر ندید و بـــالای ســر نــیــزه هــا ســر نــدیـد و....
: امتیاز
|
وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
لبــخــنــد بر لبـان زمین آشــکــار شد امــســال در عــزای تو فصل بهار شد خجلت زده درخت به کنجی نشسته است که با گــل و شکوفه چرا همقطار شد؟ مهتاب شــمـع سوخته در پیش گنبدت خــورشیــد هم ستاره ی دنباله دار شد هرکفتری که صبح به دورشما نگشت آن روز را به شب نرسانده شکــار شد غیرازحریم تو سر هر شاخه ای نشست حــق بــا پــرنـده بود ولی سنگسار شد بیبی کریمه است و برای گنـاهـکـار درهای صـحـن آیــنــه راه فــرار شــد زیباست سویت آمده این رودغم ولی هرجا که قلب رود شکست آبشــار شد اینجا نه! روبروی ضریحت مرا بخر وقتی که خــوب گــونهی من آبـدار شد اشک تو میچکید به خاک ومی آمدی ســاوه بــه قـــم تــمـــام درخت انار شد گردیده ام به دور حـــرم هفت مرتبه امــا چـــرا طواف شما هشت بــار شد؟ غیراز سلام حامل "آه" ست هرکسی از قـــم به سمت طوس سوار قطار شد ازجنس سنگ نیست از اشک ملایک ست آن سنگ که بـــرای تو سنگ مزار شد در زیر پای این همه زائر به لطف تو مــوری به زنده بــودنش امیــدوار شد
: امتیاز
|